جدول جو
جدول جو

معنی هرت کردن - جستجوی لغت در جدول جو

هرت کردن
(فَ / فِ پَ / پِ وَ تَ)
به کام کشیدن آش یا آب یا هر خوردنی روان با آوازی کم. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به هرت و هرت کشیدن شود
لغت نامه دهخدا
هرت کردن
کشیدن آش یاغذای مایع دیگر ازکاسه یاقاشق بدهان باصدای اندک
تصویری از هرت کردن
تصویر هرت کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هست کردن
تصویر هست کردن
به وجود آوردن، پدید آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرت کردن
تصویر پرت کردن
دور افکندن، انداختن کسی یا چیزی از بالا به پایین یا از جایی به جای دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرس کردن
تصویر هرس کردن
در کشاورزی هرس
فرهنگ فارسی عمید
(وَءْطْ)
بقوّت افکندن.
- پرت کردن حواس کسی را، حواس او را مختلط کردن
لغت نامه دهخدا
(فُ / فِ سُ دَ / دِ گَ تَ)
فرخو کردن. شاخه های زاید درخت را بریدن. بریدن شاخه های رز راتا بار بیشتر دهد. تقضیب. (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ نَ / نِ شُ دَ)
خراب کردن و از کار انداختن قفل و جز آن
لغت نامه دهخدا
(فُ مَ دَ)
هیرم کردن زمین: تسطیح آن برای اینکه آب رو شود یعنی قسمتهای مختلف آن آبیاری تواند شد. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فُ تَ)
مهاجرت کردن. کوچ کردن. ارتحال ’: و خواهی نمود که برای طلب علم هجرت کرده ام’. (کلیله و دمنه). ’نشاید که ملک.... ا ز وطن مألوف هجرت کند. ’ (کلیله و دمنه). ’و بعد از ملک پرویز پیغمبر علیه السلام هجرت کرد از مکه به مدینه’. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 10) ، احتراز کردن. دوری کردن. (یادداشت به خط مؤلف) ، امتناع کردن. اعراض کردن. روبرتافتن. نکول کردن. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از درد کردن
تصویر درد کردن
احساس دردی در عضوی از اعضای بدن، پایم درد میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برات کردن
تصویر برات کردن
حواله کردن براتی بشخصی یا بنگاهی و یا بانکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثبت کردن
تصویر ثبت کردن
آگاشتن نوشتن مطلبی را در دفتر نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درست کردن
تصویر درست کردن
مرمت کردن، ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
زوج قرار دادن، چیزی را با چیزی دیگر برابر کردن، جفتگیری کردن بارور کردن چارپایان ماده را بوسیله چارپایان نر لقاح
فرهنگ لغت هوشیار
نی گفتن نپذیرفتن رد کردن (شهادت)، یا جرح کردن شاهد. رد کردن گواهی شاهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جری کردن
تصویر جری کردن
گستاخ ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرم کردن
تصویر جرم کردن
گناه و تقصیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جنبیدن فرنافتن جنبیدن تکان خوردن، از جایی بجای دیگر رفتن نقل مکان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیرت کردن
تصویر حیرت کردن
گرازیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درز کردن
تصویر درز کردن
آشکار شدن فاش گردیدن: عاقبت مطلب درز کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخت کردن
تصویر تخت کردن
هموار و مسطح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درک کردن
تصویر درک کردن
دریافتن، فهمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
گنجاندن جا دادن گنجانیدن و نوشتن مطلبی در کتاب رساله و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست کردن
تصویر دست کردن
یا دست کردن و پیش کردن وا داشتن کسی را بکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بری کردن
تصویر بری کردن
بیزار کردن، دور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هست کردن
تصویر هست کردن
موجودکردن بوجودآوردن، پدیدآوردن: (وغذا استحالت چیزیست باچیزی... ویاهست کردن چیزی است از چیزی)
فرهنگ لغت هوشیار
کوشیدن خواستن قصدکردن اراده کردن کعب الاحبار گفت: یک روز ابلیس بیامد و این ماهی را گفت هیچ دانی که در پشت تو از زمینها و کوهها و حیوانات چه نهاده است اگر خویشتن بجنبانی همه ریخته شود ماهی همت کرد که چنان کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرس کردن
تصویر هرس کردن
بریدن شاخه های زاید درخت، فرخوکردن، برآوردکردن ارزش مقداری محصول
فرهنگ لغت هوشیار
هرم کردن زمین. تسطیح آن برای اینکه آب رو شود یعنی قسمتهای مختلف آن آبیاری تواندشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجرت کردن
تصویر هجرت کردن
مهاجرت و کوچ کردن، ارتحال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرت کردن
تصویر پرت کردن
حواس کسی را مختلط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرت کردن
تصویر پرت کردن
((پَ کَ دَ))
دور انداختن، فکر کسی را منحرف کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درک کردن
تصویر درک کردن
پی بردن، دریافتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ثبت کردن
تصویر ثبت کردن
دفترینه کردن
فرهنگ واژه فارسی سره